*نماز اول*

 

_موضوع داستان: اعتقادی_

 

 

بر بالین دوست بیماری برای عیادت او رفته بودیم. پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت.

چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب را گفتند. آقای پیر کراواتی، با شنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.

 

برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد.

بعد ازاینکه همه نمازشان را خواندند، من از او دلیل نماز خواندن اول وقتش را پرسیدم.

 

و او هم قضیه نماز و مرحوم شیخ نخودکی و رضاشاه را برایم تعریف کرد.

 

در جوانی مدتی از طرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان در جاده چالوس بودم.

ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و هر لحظه منتظر مرگ بچه ام بودم.

روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم.

آن موقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادر بچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم.

رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم. وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله و گریه می کرد.

گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوب است.

بچه را گرفت و گریه کنان  رفت داخل حرم.

همان جا که بودن پیرمردی توجه ام را به خودش جلب کرد که روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده می شد مقابلش پهن بود. مردم صف ایستاده بودند و هرکسی مشکلش را به پیرمرد می گفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش می گذاشت. طرف هم خوشحال و خندان تشکر می کرد و میرفت.

به خود گفتم ما عجب مردم احمق و ساده ای داریم! این پیرمرد چطور همه را دل خوش کرده آن هم با انجیر و تکه ای نبات!

حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟

گفتم:چه شرطی و برای چی؟

شیخ گفت: قول بده در ازای سلامتی و شفای پسرت یک سال نمازهای یومیه ات را سر وقت اذان بخوانی!

متعجب شدم که او قضیه مرا از کجا می داند!؟ کمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد.

خلاصه گفتم:باشه، قبول است. با اینکه تا آن زمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم گفتم: باشه!

 

همین که گفتم قبول است. دیدم سر و صدای مردم بلند شد و در ازدحام جمعیت یک دفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید و مردم هم بدنبالش؛ چون شفا گرفته و خوب شده بود!

من هم از آن موقع طبق قول و قرارم با مرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سر وقت می‌خوانم!

 

اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردار سپه جهت بازدید در راه است. ترس و اضطراب عجیبی همه جا را گرفت چرا که شوخی نبود، رضاشاه خیلی جدی و قاطع برخورد می کرد.

در حال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهر شد. مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبر کنم و بعد از بازدید شاه نمازم را بخوانم.

چون به خودم قول داده بودم و به آن پایبند بودم وضو گرفتم و ایستادم به نماز.

رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم!

 

اگر عصبانی می شد یا عمل من را توهین تلقی می کرد کارم تمام بود.

نمازم که تمام شد بلند شدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم و گفتم :

قربان در خدمتگذاری حاضرم. شرمنده ام اگر وقت شما تلف شد و.

 

رضا شاه پرسید: مهندس همیشه نماز اول وقت می خوانی!؟

گفتم: قربان از وقتی پسرم شفا گرفت نماز می خوانم چون در حرم امام رضا(ع) شرط کردم.

 

رضا شاه نگاهی به همراهانش کرد و با چوب تعلیمی محکم به یکی زد و گفت:

مردیکه پدرسوخته، کسی که بچه مریضش را امام رضا شفا بدهد و نماز اول وقت بخواند و عوضی نمی شود.

توی پدرسوخته هستی نه این مرد!

 

متوجه شدم، آن شخص زیرآب من را زده بوده و رضاشاه آمده بوده تا همانجا کارم را یک سره کند اما نماز خواندن من، نظرش را عوض کرده بود و جانم را خریده بود!

 

از آن تاریخ هرجا که باشم اول وقت نمازم را می خوانم و به روح مرحوم "حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود می‌فرستم.

 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎

(خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان)

*داستان به انتخاب#یلدا*

_پسند♥️فراموش نشه_

 

@Dastan_Shab

داستان شب...

داستان شب

بعضی حرف ها آدم درست نیست بگه ..چون حیا اجازه نمیده..

  ,نماز ,گفتم ,وقت ,هم ,نمازم ,می کرد ,بود و ,نمازم را ,اول وقت ,شده بود ,مرحوم حسنعلی نخودکی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کلیاتِ صائب جعفری (نظم و نثر) Jason سایت تخصصی ساعت مچی زنانه و مردانه بهشتِ عاشقی از میان مطالب لیراوی دشت برای نوشتن رنگارنگ sarvebahari Unknown memory